الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

از زندگی لذت ببر

   دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.* *یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟* *میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری... * *میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !!! * *در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت... * *میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را باهماهنگی حرکت میدهی؟ * *هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به...
27 فروردين 1392

سالگرد ازدواج

با توجه به اتمام مرخصیهای سال91 ، هفته پیش اولین جلسه ای بود که رفتم دانشگاه(بعد4هفته از شروع کلاسها ) از بابا تشکر میکنم که علیرغم اینکه کلاسهاش تموم شده و فقط باید رو پایان نامه کار کنه مرخصی گرفت و منو رسوند دانشگاه شما هم این دو روز رو کمپلت خونه باباجون بودی و کلی خوش گذرونده بودین اما من و بابایی تو مسیر مدام یاد شما میکردیم و ترانه های مورد علاقه ت رو گوش میدادیم تایم اضافه بین دو کلاس هم رفتیم مسیر ابشار کبودوال دور زدیم هوا بارونی بود و بسیار رویایی با توجه به اینکه23فروردین سالگرد ازدواجمون نزدیک بود کلی لاو ترکوندیم و همونجا بابایی اونقدر دلتنگ ثمره عشقمون شد که همونجا با خونه باباجون تماس گرفت و گوشی رو گذاشت رو ...
23 فروردين 1392

هم تبریک هم تسلیت

امروز تولد زن دایی جونه زادروزت مبارک سولماز مهربون و دوست داشتنی                      و تسلیت به هموطنان عزیز مخصوصا بوشهریهای خونگرم و دوست داشتنی بابت حادثه تلخ زلزله6.1 ریشتری و کشته شدن32هموطن و زخمی شدن850 هموطن عزیز ...
21 فروردين 1392

گزارش نوروزی(3)

خلاصه بعد از 4 روز تعطیلات روز5فروردین دوباره برگشتیم سر کار و عصرها و شبها هم میرفتیم ادامه عیددیدنی.6 فروردین خانواده بابا(بجز عمه عالیه که مسافرت بودن)واسه شام دعوت کردیم و همون شب علیرغم اینکه مریضی محیا تقریبا تموم شده بود و تو دوره نقاهت بود شما ازش مریضی گرفتی و ماجرا شروع شد تب و لرز شدید ، تبهای بسیار شدید که هرکار میکردیم قطع نمیشد و سرفه های شدید که به من و بابا هم سرایت کرد و خانوادگی افتادیم تو رختخواب و من اونجا فهمیدم که محیا بچمون چقدر درد کشیده وقتی ما درحال تفریح بودیم روز جمعه با اینکه خیلی حالمون مساعد نبود با خانواده قاسم عمو و باباجون و دایی جون و بابابزرگ رفتیم روستای پیغو واسه تفریح   &nbs...
20 فروردين 1392

گزارش نوروزی(2)

دختر نازم دلیل اینکه ادامه خاطراتت نوروزیت رو با تأخیر مینویسم چیزی نبود جز بیماری خانوادگیمون که شکر خدای خوب و مهربون الان هممون بهتریم و اما ادامه گزارش نوروزی: 2فروردین خونواده عموتقی و بابابزرگ و باباجون رو بصرف ناهار دعوت کردیم خونمون که زن عمو جون رو که بعد مدتها از آلمان اومده بودند رو یه دل سیر ببینیم آخه تو این مدت دانشجویی خیلی به عمو جون زحمت دادیم و تقریبا هر هفته رفتیم خونشون انشاله که بزودی بتونیم درست حسابی از خجالتشون دربیایم و ضمنا از همینجا ارتقا به مقام استادی عموجون رو هم بهشون تبریک میگم الینا جون عمو و زن عمو جون همیشه از لحاظ درسی الگوی من بودند و من خیلی چیزها ازشون یاد گرفتم (متاسفانه از  زن عمو و ...
20 فروردين 1392

گزارش نوروزی(1)

روز اول نوروز به رسم نیاکان سبزی پلو با ماهی پختم        لحظه تحویل سال 1392ساعت14:31:56بود و من دقیقا تا لحظه آخر دنبالت میدویدم تا آماده ات کنم و شما هم شانس من درست تو همون لحظات حساس شوخیت گرفته بود و مدام فرار میکردی و شکلک درمیاوردی و موهاتو بهم میریختی تا لج منو دربیاری اما اگه تو لجبازی من از تو لجبازترم بابا جان هم که خداوند خیراشان دهاد خوووووووونسرد تو خونه قدم میزد و سوت میزد و نظاره گر کل کل من و شما بود و من با دیدن چهره سرشاااااااااااااااار از آرامش ایشان اینگونه بودم و خلاصه که با سال 91و تموم خاطرات تلخ و شیرینش خداحافظی کرده و جناب مار ...سال1392 رو با یک دنیا امید و...
6 فروردين 1392
1